منودرآغوشت بگیرمی خواهم کمی گریه کنم
تاازاین سنگینی غمها کمی خالی شود قلبم
تودستت بگذاردستم راتا بگویم محرمی دارم
تا نفهمم توی این دنــــیــــا تنها میمیرم.
بــــــــــــــه مانـــــــــــدگار از مبـــهــــم.
افسوس که دیگر جایی برای ماندن نیست
از این همه حرفها خســـته شـــدیـــــــم
دل ما پرزخم اســـت وزبـــان مـــا پــردرئد
در کوچه وخیابان پـــرسه ای آغــاز کردیم
کــــه شایــــد به زنـــــــگ خوشـــــــی برســـیم.
بـــــه مـــــاندگار از مــــبـــهــــــــم
(زندگی)
زندگی همیشه رسیدن نیست
گاهی معنی گذشتن هم هست
گذشتن از عشقی که سالها در دل داری
یاگذشتن ازآدمی که باتمام وجوددوست داری
دیگه نخواهم زندگی در این دنیا
که شب وروز شده برام تکرار
چه بی معنی شده این زندگی
که مرگ شده در دل آرزوســــت .
به ماندگار از مبهم.
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام...