دیگه نخواهم زندگی در این دنیا
که شب وروز شده برام تکرار
چه بی معنی شده این زندگی
که مرگ شده در دل آرزوســــت .
به ماندگار از مبهم.
اگر زمانی
روزگاری
روزی
به هر دلیلی
جدایی رخ دهد
من نه از دست موشها و میدان شکایت می کنم
نه از دست فیلهای روحانی
با کیلوهای چرب شکمی و رانی
نه از دست ایران و ایرانی
من از دست خودم شاکی ام
که نمی دانم با چه جراتی
بدون خدا به دنیا آمده ام
پر روتر از این جانداران ندیده ام در جهان
که پروارترینشان
پس افتادن های مفرط من است
یک بار هم که شده
یک نفر جدی به من گوش کند
پاچه های فضایی
با ران کوتوله نمی خوابند
آدم ها بلند شوید
روی دست هم سوار!
یک عده دارند به ما می خندند
به قبیله ام بد جوری بر خورده است
نماد
عشق یک قلب است. اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده. کمتر کسی
شاید راز این قلب تیر خورده را بداند.
در
باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا
پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان
را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.
دیوانگی و جنون هم خدایی
داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی
هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه
شود!
خدایان از هر دری سخنی میگفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که
خدای عشق بود. حرفهای خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه
عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق
پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.
هیاهویی
در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای
خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون
خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا
کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا میخواهد برود جنون دستش را
میگیرد و راهنماییاش میکند.
به همین دلیل است که میگویند عشق کور
است و عاشق دیوانه و مجنون میشود. پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای
که میبینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.
بعدها رومیان
باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند و تنها نام خدایانشان را
عوض کردند. در افسانههای روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و
خدای عشق را ونوس مینامیدند.
در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.
عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر میکند.
با غریبگی چشمات ، توی آینه ی نگاهت
یه شکست تازه خوردم ،توی اطاق سرد حسرت
کنج تنهایی نشستم ، شب و روزامو شمردم
تویی که خوب می دونستی ، که طلوع زندگیمی
بعد اون شبای تاریک ، حالا تو غروب یادت
تو دیگه نمی شناسی ، منو که برات میمردم
تو خزون دل سپردن ، دست تو وداع آخر
دست من یه بی صدا بود ، تو قمار آشنایی
با اشاره ی نگاهت
برگ آخر و می بردم
برگ آخر و می بردم
اون همه وعده ی فردا ، اون همه خیال ساختن
از لب تو می شنیدم ،من خوش خیال ساده
همه عمرمو فروختم ،حرفای تو رو خریدم
از کتاب سرنوشتم ،از نگاه تو می خونم
که دیگه گم شده ام من ، تو شب کویر بختم
واسه پیدا کردن راه ، یه ستاره هم ندیدم
تو خزون دل سپردن ،دست تو وداع آخر
دست من یه بی صدا بود ، تو قمار آشنایی
با اشاره ی نگاهت
برگ آخرو می بردم
برگ آخرو می بردم
حالا با دنیای من ، دنیای غم های من
از همه آشناتری ، از توی برکه ی ماتم
دلمو برمی داری ،تا اوج رویا می بری
حالا با بهونه هات ، که رفتنو پیش می کشی
آرزوهام بی فروغه ،اون همه حرفای خوب
یا همش یه قصه بود ، یا بهونه هات دروغه
تو خزون دل سپردن ، دست تو وداع آخر
دست من یه بی صدا بود
تو خزون دل سپردن ، دست تو وداع آخر
دست من یه بی صدا بود
احساس می کنم پاییز عمرم فرا رسیده
صدای آه و ناله ام همچون خش خش
به زیر پاهای تو به گوش می رسد
کاش سر به زیر بودی
تا زیر چشمی به من می انداختی
و خرد شدنم را؛شکستنم را
زیر قدم های سنگینت حس می کردی
هیچ گاه تو را این گونه ندیده بودم
پشت پازده به گذشته به سوی آینده ای نامعلوم
یعنی نمی توانی شکستنم رادر فراقت احساس کنی
تو را به عاشقانه هایمان قسم زود برگرد"
چشمانم خشکیده بس که به راه مانده